بـه کـوی مـا گـذر مـاه خـوش لـقـا نمی افـتد

بـه سـوی مـا نـظــر یـار بـی وفـا نمی افـتد

 

بـه غـیـر غـم کـه بنازم به عهـد و سـوگندش

کـسـی بـه یـاد مـنِ زار و  مـبـتـلا نمی افـتـد

 

اگـر چـه پـیـرم ودرمـانـده ، درطـریـق وصـال

دلم ، جوان و قوی پنجه است زپا نمی افـتد

 

اگرغزال غزل ازغمش سُرَد بدام ،چـه سـود

کـه آن غزال غزل خوان به دام ما نمی افـتد

 

بـگـو بـه  ذاکـر نـازک  خـیــال خـوش بـــاور

دگـر بـه دام مـن و تـو ،  هـمــا نـمـی افـتـد

 

شعر از ذاکری