رفـتــم امّـا رفـتـنـم ، از روی دلخواهـی نـبــود

غیـر رفـتـن پیش رویـم ،عشق من راهی نـبـود

 

سـیـل اشکـم پشت دیـده ، آه هـا  سـد کرده بـود

گـر کنون بشکسته سـد ، بـر سینه ام آهی نبـود

 

غـم فـرو می ریـزد از دیـوارودر، بـر سرمرا

هـر چه گشتم تا بگویـم درد خود ، چاهی نبود

 

بـی کسی های مـرا جـز غـم ، نمی دانـد کسی

غـیـر آغـوش غـمـت ، جا نـا پـنـاگـاهی نـبـود

 

گر هـمـه شب تا سحر سوزد ببالین شمع جان

تـیره بختی را نگر ، یک شب مرا ماهی نبود

 

نـا امـیـد از خـویـشـتـن ، در انتهـای زنـدگـی

گـوئـیا ایـن شـام یـلدا را ، سحـر گاهی نـبـود

 

ذاکرا ! از ناله و نـفـرین شـب ، پـرهـیـز دار

کار تقدیـر است ورنـه قصد بد خواهی نـبـود

 

شعر از ذاکری